یادداشت های اعتمادالسلطنه در ۲۰ تیر ۱۲۶۱ خورشیدی: شاه مرا تمسخر کردند، لج کرده عرض کردم شما هم امشب شام ندارید!
صبح زود خود ذات اقدس حرکت فرمودند. بنده هم در رکاب بودم. قدری از راه را تاریخ اسکندر همانطور سواره خواندم. بعد راه بد شد. از سفیدآب به آنطرف که اول گردنه است بارهای مردم اردو راه را گرفته بود که محال بود گذشت. ذات همایونی از بیراهه به کوه زدند. ما هم تقلید کردیم. قدری که رفتم راه چون بد بود پیاده شدم. دو ثلث گردنه را پیاده بالا رفتم. بعد به نقطهای رسیدم که راه دو قسمت میشد. قسمتی به جاده معمول میرفت، طرفی به راه کوه. منتظر بودم که چه باید کرد. امینالسلطان و امینالسلطنه را دیدم که رسیدند و از بیراهه رفتند. Читать дальше...